مدافـــــــعــــــــــــان حــــــــــــــرم

مدافـــــــعــــــــــــان حــــــــــــــرم

سربازان مدافعان حرم حضرت زیــــــــــــــنـــــــــــــب
مدافـــــــعــــــــــــان حــــــــــــــرم

مدافـــــــعــــــــــــان حــــــــــــــرم

سربازان مدافعان حرم حضرت زیــــــــــــــنـــــــــــــب


چکیده مدافعان حرم و شهدای ایرانی جبهه مقاومت :

مناقشات سوریه که در روزهای ابتدایی در قالب اعترا ض های مردمی به وجود آمده بود، خیلی زود ماهیت صهیونیستی خود را نشان داد و گروهک های مختلف تکفیری و وهابی به پشتوانه جبهه ضد مقاومت غربی-عربی، سوریه را به میدان کار زاری بین المللی برای نشانه روی اسلام ناب محمدی(ص) و نابود کردن جبهه مقاومت تبدیل کردند. لیکن جوانان دلباخته سالار شهیدان(ع) و فرزندان معنوی امام خمینی(ره) که گهواره نشینان روزهای انقلاب بودند، در دفاع از جبهه جهانی مقاومت به سوی خط مقدم شتافتند و در جوار حرم شریف حضرت زینب کبری(س) به خیل شهدای کربلایی پیوستند؛ به برکت خون شهدای مدافع حرم بود که اکنون محور مقاومت هنوز پا بر جا مانده است.

تفنگداران نیروی دریایی، اولین مدافعین خرمشهر

اینجا ایران است

اینجا ایران است

حاکمش نائب امام زمان و پاکتــــــــــــــرین رهــــــــــــــــبر جهان است.

قدرت بسیجیانش کابوس اهریمنان است.

اینجا اجناس گران است زیرا تحریم دشمنان است.

اما ایرانی صبور و قهرمان است.

هدف ما از زندگی نان نیست حفظ ایمان است.

زندگی همچون امتحان است.

کسی قبول می شود که در خط شهیدان است.

پیروی از ولایت وصیت انان است.

ایرانی غیور و با وجدان است.

نه فلسطین بلکه حامی تمام مظلومان است.

ایرانی به حسین (ع) به رهبرت به کشورت و به خودت افتخار کن


حاجی صدامو داری؟!؟!

حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن…

دشمن محاصرمون کرده؛ رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشته؛

قلب و فکرمون رو هدف گرفته؛

خیلی تلفات دادیم…

حاجی اینجا مانتو ها دیگه دکمه نداره… اونم با آستین های کوتاه !!!

سلاح جدیدشون ساپورته… چشم اکثر جونارو آلوده کردن حاجی صدامو میشنوی؟

حــــــاجـــــی (صدای بیسیم قطع و وصل میشه) ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟

ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر …

ﺣﺎﺟﻲ ﺩﺭﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﺧﻮﯼ… ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ ﮐﻨن نامردا …

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ خیلی ﺗﺬﮐﺮ ﻣﯽ ﺩﯾﻢ به دستگاه امام حسین متوسل شن ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺛﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ …

ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نمیده، ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ میده …

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ…؟

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ …

تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن … حاجی صِدامو داری ؟؟

حـــــــــــــــــاجــــی…

بیسیم قطع شد…

دیدار به قیامت…

بیسیم

چشم به راه استخوان

چشم به راه استخوان

سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:

این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...
به نظرنتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد...
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... .
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... .
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.

چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!
تنها کسی که موافق بود ....
فرزند شهیدی بود که سالها منتظر باباش بود.